آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان webdog
نابینا به ماه گفت: دوستت دارم . ــ ماه گفت: چه طوری؟ تو که نمی بینی . ــ نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم . ــ ماه گفت: چرا؟ ــ نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم. سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 3:22 :: نويسنده : ali
عشق چیه؟ عشق چیست؟ عشق واقعی… . . . . . .
عشق یعنی : هر اس ام اس که بهت می رسه امیدواری از اون باشه عشق یعنی : برای هرکسی که می خوای اس ام اس بزنی اشتباهی واسه اون می فرستی عشق یعنی : دنبال یه موضوع می گردی که واسه اون اس ام اس بزنی عشق یعنی : دائم موبایلتو چک می کنی که شاید از اون SMS رسیده باشه عشق یعنی : همش فکر می کنی موبایلت داره تو جیبت می لرزه ولی وقتی نگاه می کنی می بینی خبری نیست عشق یعنی : شبهای که اس ام اس ها نمی رسن واقعا اعصابت خورده عشق یعنی : یک اس ام اس رو هم به خط همراه اولش می فرستی هم به ایرانسلش عشق یعنی : هر وقت یه اس ام اس دیر می رسه چند بار دیگه سند می کنی شاید اونا زودتر برسن عشق یعنی : پشت سر هم تک می زنی تا اس ام اسها برسن عشق یعنی : گاهی وقتها هیچ حرفی واسه گفتن نداری اس ام اس خالی می فرستی که بفهمه به یادشی عشق یعنی : هر جایی که یه جمله عاشقانه یا زیبا دیدی سریع واسه اون اس ام اس می کنی عشق یعنی : دوهزار اس ام اس در ماه عشق یعنی : بیماری ای که می گن دچارش شدی عشق یعنی : اعتیادی که همه می گن به اس ام اس داری عشق یعنی : آخر شعرها ی این و اون اسم خودت رو می نویسی تا به اون بگی که چه قدر عاشقشی عشق یعنی سه تا نقطه . . . سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 3:12 :: نويسنده : ali
زیباترین کلمه؟...... عشق زشت ترین کلمه؟....بی وفایی پاک ترین کلمه؟.................اشک بی همتاترین کلمه؟............تنهایی بی معناترین کلمه؟.......جدایی جذاب ترین کلمه؟....آشنایی زیباترین کلمه؟...... عشق زشت ترین کلمه؟....بی وفایی پاک ترین کلمه؟.................اشک بی همتاترین کلمه؟............تنهایی بی معناترین کلمه؟.......جدایی سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 3:10 :: نويسنده : ali
مرا صد بار از خود براني به زندان خيانت هم كشاني چه سود از مهر ورزيدن مرا لايق بداني يا نداني پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, :: 12:58 :: نويسنده : ali
در آغاز، نمی دانم، حرفي بزن، چيزي بگو، اينجا، نگاه من... در انتها، نمی دانم،... شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : ali
خسته تر از صداي من، گريه بي صداي تو رفتي و آشناي تو، بي تو غريب ماند و بس طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن تكيه به شانه ام بده، دل به ترانه ام بده خسته تر از صداي من، گريه بي صداي تو يكسره فتح مي شود، با تو اگر خطر كنم شب شكن صد آينه، با شب من چه مي كني؟ وقت غروب آرزو، بُهت مرا نظاره كن بي تو چه فرق مي كند، زنده و مرده بودنم خسته تر از صداي من، گريه بي صداي تو رفتي و آشناي تو، بي تو غريب ماند و بس شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 20:44 :: نويسنده : ali
۲۱ روش گفتن دوستت دارم بدون اینکه حتی کلمه ای بگویید! . . . همانطور که می دانید گفتن دوستت دارم برای شما و همچنین برای نامزدتان بسیار اهمیت دارد. اما شما نباید به گفتن دوستت دارم بسنده کنید. درحقیقت، ابراز علاقه غیر کلامی روش بهتری برای جذب کردن مردان است…
مردها تمایل دارند که دوستت دارم را در کارهایشان ثابت کنند بنابراین برای ابراز احساساتشان کمتر از این جمله استفاده می کنند. ما در اینجا شما را با نحوه ابراز علاقه چند نفر آشنا می کنیم تا ببینید چگونه می توانید علاقه و عشقتان را بدون گفتن یک کلمه به طرف مقابلتان ابراز کنید. ادامه مطلب ... جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:46 :: نويسنده : ali
ديدی غزلی سرود؟
ادامه مطلب ... جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:44 :: نويسنده : ali
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :
- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :
- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :
- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : ali
زندگی یعنی :
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهدو منطق نمی پذیرد ، مردن ...
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:41 :: نويسنده : ali
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:41 :: نويسنده : ali
چقدر در عاشقی با تو سادگی کردم!
پرسید چرا دیــــر کرده است؟ گفتم از عشـــق من چونین سخن مگو...! جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:40 :: نويسنده : ali
روزی شاگردی به استاد خویش گفت: استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟ استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فراگیری؟ شاگرد گفت: بله، با کمال میل. استاد گفت: پس آماده شو با هم به جایی برویم. شاگرد قبول کرد. استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند، برد. استاد گفت: خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن. مکالمات بین کودکان به این صورت بود: الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی. نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی. اصلا چرا من هیچ وقت نباید فرار کنم؟ و حرف هایی از این قبیل... استاد ادامه داد: همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند. انسان نیز این گونه است. او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود روبرو شود و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی دهد. تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویژگی های انسان را برای تو بگویم و من آن را در چند کلام خلاصه می کنم؛ «تلاش برای فرار از زندگی»! جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:39 :: نويسنده : ali
باورم نمیشه آن دستانی که بر آن بوسه زدم را کسی دیگه توی دست بگیره.ساعت های خوش انتظار همه شد مثل یه مستند جان دادن تا یه فیلم عاشقانه.ساعت 11 بود.درسته پاهایم محکم بود ولی کمرم خمیده مثل ساعت 6 بود.هر یه تکون عقربه مثل بتکی بر قامت خمیده ام بود.
می خندی .... اشکال نداره.... خودت می گفتی خدای ما هم بزرگه ... . نگاتیو قلبمو برای چاپ عکست فرستادم چاپخونه .نمی دونم چه اندازه عکست رو چاپ کنم .تارهای قلبم کوک نیست برای همین خوب آهنگ نمی زنه. هنوزم باورم نمیشه امروز هم یکی از روزهای تقویمه.آره پاییزه برگهای زیادی از درخت می ریزن.منم برگ اضافه ای از وجود تو بودم .افتادم . صدای له شدنم را می شنوی؟ این آخرین آواز من بود.تقدیم می کنم به تو. گل نبودم که پرپر بشم.برگ بودمو خشکیدم.
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
امروز هم فرصتی بود برای نوشتن.نوشتن چیزی که راه گلمو بسته.نمی تونم سرم رو بالا بگیرم چون خیلی به خودم بدهکارم.همه رو فریب دادم ولی هنوز نتونستم خودمو فریب بدم.واقعا بعضی وقتا تو آینه که به خودم نگاه می کنم می گم تو همینی هستی که آینه نشونت میده. الفبارو یاد گرفتم تا سازنده باشم نه اینکه بخوام ساخته هارو خراب کنم.چینش کلمات رو یاد گرفتم تا به زبانم ریتم بدم.یادم نمیاد کسی بهم یاد داده باشه اینجوری جمله بسازم.بوی خاک باز کار دستم داد.شاید فصل ها تکرار میشن تا ما یادمون نره کی هستیم . همه اینا تصویر یک رویاست اما واقعیت را نیز می توان رویایی کرد.
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
خاک رو از روی دفتر پاک کردم.دفتر رو باز کردم.بعضی از صفحه هاش پاره شده .روزهایی که از خیانت می نوشتم همرو کنده بودم از اون دفتر ولی هنوز جاش حداقل تو دفتر مونده.هر صفحه ای که ورق می زنم جلوی چشمام خاطرات خوب و بد اون صفحه رو می بینم.همه می گن گذشته ها گذشته ولی من فکر کنم گذشته زیادم نگذشته. دلم برای دفتر تنگ شده .کلی توش خاطره داشتم.تو هم دلت برام تنگ شده ؟ خاطراتی درونم نوشتی هنوزم اتیش نگرفته اینو کاش می دونستی. بارون داره میاد .وقت مناسبیه برای شستن خاطرات.همه از بارون فرار می کنن.یا توی ماشینن یا چتر روی سر گرفتن.خیس شدم ......ایونقدر خیس شدم که فکر می کنم توی دریا شنا کردم.حسی که فکر می کنم خیلی بهش نیاز داشتم. برگرد
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
دفترچه ی کهنه ی من طاقت رفتنت نداشت
بغض گلمو پاره کرد، صدای تازه ای نداشت دفترچه ی کهنه ی من برگه ی تازه ای نداشت درسته که دلش شکست ولی بازم گله نداشت دفترچه ی کهنه طاقت دوریتو نداشت رفتو یه گوشه ای نشست طاقت دیدن رو نداشت دفترچه ی کهنه من قلب تپنده ای نداشت برگ خودش رو پاره کرد ، جای قدم های تو کاشت دفترچه ی کهنه من تصویری از شکل تو بود خط خطی های دست من به یاد چشمانه تو بود دفترچه ی کهنه من نقش قشنگ کوچه بود صدای مهربون عشق میون سیمای تو بود دفترچه ی کهنه من قطر ه ی اشکای تو بود چکیدو خاطراتمو با خودش تا آخر دنیا کشوند
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
هوا خیلی سرد بود موقعی که پنجره رو باز کردم سوزه سردی خورد توی صورتم.......یاد اون لحظه های نابی افتادم که گرمی بدنت رو روی صورتم حس می کردم.......یه لیوان چای تلخ و یه قند شیرین که فرهادت را در حسرت شیرین می زاره.......هوای بارونیو خیس شدن شیشه و چک چک سقف کهنه خونمون.....باطری ساعت تموم شده ساعت اینجا ۲:۱۳ دقیقست.جالبه ساعت مرد و من نمردم.........یک خوشه انگور برای مستی الانم و خماری بدش توی بشقاب گذاشتم......عینکم رو می زنم تصویر ها واضح تر میشه.... بعضی وقت ها می گم کاش برای فکرم هم عینکی بود تا می فهمیدم دنیا امشب کدوم طرفی می چرخه......چشمام ولی بدجوری خواب الوده........ اصلا خوابم نمی ره چون هر خواب مساوی میشه با یه کابوس....عشق سازی یا عشق بازی؟ خودمم توش موندم .یعنی عشق می سازت یا می بازت....... چراغ هارو خاموش می کنم که اتاقم هم مثل دلم تاریک بشه......این بود حال و هوای یک روز بی خاطره
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
سخت در چنگال عشق تو افتادم..... انچنان که گویی عقابی مرا در چنگالش به لانه اش می برد.......... سخت است در این زندان به فکر تو نبودن.... سخت است در زندان تو نبودن.... برای کسی که سالهاست در اسارت تو بوده کاری بسی سخت است که در بیرون این زندان زندگی کند........نمی دانم چگونه در این زندان نقش رهایی را بر سر در این سلول های باربک نقاشی کنم.......کاش می دانستی که در گوشه قلبت کسی جان می دهد......چشمان زندانی همیشه به شیشه ای است که سیمای معصوم تورا در ان طرف ان حصار مرگ افرین با چشم دل ببیند........ نازنینم من در اسارت بند تو هستم بی صبرانه در انتظار دیدن روی همچون مهتابت......... چشم انتظارم مگذار نفس های اخر است.......
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
دستت را از روی قلبم بردار.بگذار بار دگر خون در رگهایم شریان داشته باشد.دلم برای دیدن خوابی راحت تنگ شده.صداهای اشنا برایم ازار دهنده شده.به زیبایی حس مردن را لمس می کنم.خرد شدن استخوانم را می فهمم ولی زبانم باز کم کاری می کند.ان نزدیکان گرگ نشان همیشه تورا طعمه ببینند تو را هم گرگ می کنند.صدای قلبم ضعیفتر از صدای موج دریا در وسط بیابان شده.دلم می خواد تنهای تنها در گوشه ای از این دنیا زندگی کنم .می خواهم این بار اشنایانی پیدا کنم که دوستم نداشته باشند فقط مرا بفهمند همین.
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
هنوزم از خدامه برای اون چشمات بمیرم.دست سردتو بگیرم تو کلبه رویام بشینم.صدات کنم که شاید جلوی دل تنگیمو بگیرم .زمستونو دوباره توی ثانیم نبینم.شعری بسرایم با قالب چشمات .وقتی خیسم از حرارت نگاهات.بوی عطرت دوباره حس کنم توی لحظاتم.می دونم که بی تو دیگه طاقت نمیارم.می کنم برای بار اخر دستت سردت رو نوازش. می کنم بوسه احساس من از ان لبان نازت.تا جهنمی بسازم با دستان لطیفت گم بشم توی اون احساس عزیزت.می پرسم از خودم که ایا منم مرد رویات.یا دل سپردی بازم به یه غریبه ی دیگه.صدای گرم نفست را شنیدم از کنارگوشم من فقط برای تو رخت عروسم رو می پوشم.صدای تیک تاک ساعت با یه ظرف و دوتا پاکت .کنار ان تخت کتابت.میزنم قلم به کاغذ برای نوشتن لحظاتم.می کنم لحظه های عاشقیمو برای تو کتابت.
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
لبانم بر هم می فشارم نقطه تمام.
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
|