آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه
پيوندها
نويسندگان webdog جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:41 :: نويسنده : ali
چقدر در عاشقی با تو سادگی کردم!
پرسید چرا دیــــر کرده است؟ گفتم از عشـــق من چونین سخن مگو...! جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:40 :: نويسنده : ali
روزی شاگردی به استاد خویش گفت: استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟ استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فراگیری؟ شاگرد گفت: بله، با کمال میل. استاد گفت: پس آماده شو با هم به جایی برویم. شاگرد قبول کرد. استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند، برد. استاد گفت: خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن. مکالمات بین کودکان به این صورت بود: الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی. نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی. اصلا چرا من هیچ وقت نباید فرار کنم؟ و حرف هایی از این قبیل... استاد ادامه داد: همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند. انسان نیز این گونه است. او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود روبرو شود و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی دهد. تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویژگی های انسان را برای تو بگویم و من آن را در چند کلام خلاصه می کنم؛ «تلاش برای فرار از زندگی»! جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:39 :: نويسنده : ali
باورم نمیشه آن دستانی که بر آن بوسه زدم را کسی دیگه توی دست بگیره.ساعت های خوش انتظار همه شد مثل یه مستند جان دادن تا یه فیلم عاشقانه.ساعت 11 بود.درسته پاهایم محکم بود ولی کمرم خمیده مثل ساعت 6 بود.هر یه تکون عقربه مثل بتکی بر قامت خمیده ام بود.
می خندی .... اشکال نداره.... خودت می گفتی خدای ما هم بزرگه ... . نگاتیو قلبمو برای چاپ عکست فرستادم چاپخونه .نمی دونم چه اندازه عکست رو چاپ کنم .تارهای قلبم کوک نیست برای همین خوب آهنگ نمی زنه. هنوزم باورم نمیشه امروز هم یکی از روزهای تقویمه.آره پاییزه برگهای زیادی از درخت می ریزن.منم برگ اضافه ای از وجود تو بودم .افتادم . صدای له شدنم را می شنوی؟ این آخرین آواز من بود.تقدیم می کنم به تو. گل نبودم که پرپر بشم.برگ بودمو خشکیدم.
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
خاک رو از روی دفتر پاک کردم.دفتر رو باز کردم.بعضی از صفحه هاش پاره شده .روزهایی که از خیانت می نوشتم همرو کنده بودم از اون دفتر ولی هنوز جاش حداقل تو دفتر مونده.هر صفحه ای که ورق می زنم جلوی چشمام خاطرات خوب و بد اون صفحه رو می بینم.همه می گن گذشته ها گذشته ولی من فکر کنم گذشته زیادم نگذشته. دلم برای دفتر تنگ شده .کلی توش خاطره داشتم.تو هم دلت برام تنگ شده ؟ خاطراتی درونم نوشتی هنوزم اتیش نگرفته اینو کاش می دونستی. بارون داره میاد .وقت مناسبیه برای شستن خاطرات.همه از بارون فرار می کنن.یا توی ماشینن یا چتر روی سر گرفتن.خیس شدم ......ایونقدر خیس شدم که فکر می کنم توی دریا شنا کردم.حسی که فکر می کنم خیلی بهش نیاز داشتم. برگرد
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
امروز هم فرصتی بود برای نوشتن.نوشتن چیزی که راه گلمو بسته.نمی تونم سرم رو بالا بگیرم چون خیلی به خودم بدهکارم.همه رو فریب دادم ولی هنوز نتونستم خودمو فریب بدم.واقعا بعضی وقتا تو آینه که به خودم نگاه می کنم می گم تو همینی هستی که آینه نشونت میده. الفبارو یاد گرفتم تا سازنده باشم نه اینکه بخوام ساخته هارو خراب کنم.چینش کلمات رو یاد گرفتم تا به زبانم ریتم بدم.یادم نمیاد کسی بهم یاد داده باشه اینجوری جمله بسازم.بوی خاک باز کار دستم داد.شاید فصل ها تکرار میشن تا ما یادمون نره کی هستیم . همه اینا تصویر یک رویاست اما واقعیت را نیز می توان رویایی کرد.
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
هوا خیلی سرد بود موقعی که پنجره رو باز کردم سوزه سردی خورد توی صورتم.......یاد اون لحظه های نابی افتادم که گرمی بدنت رو روی صورتم حس می کردم.......یه لیوان چای تلخ و یه قند شیرین که فرهادت را در حسرت شیرین می زاره.......هوای بارونیو خیس شدن شیشه و چک چک سقف کهنه خونمون.....باطری ساعت تموم شده ساعت اینجا ۲:۱۳ دقیقست.جالبه ساعت مرد و من نمردم.........یک خوشه انگور برای مستی الانم و خماری بدش توی بشقاب گذاشتم......عینکم رو می زنم تصویر ها واضح تر میشه.... بعضی وقت ها می گم کاش برای فکرم هم عینکی بود تا می فهمیدم دنیا امشب کدوم طرفی می چرخه......چشمام ولی بدجوری خواب الوده........ اصلا خوابم نمی ره چون هر خواب مساوی میشه با یه کابوس....عشق سازی یا عشق بازی؟ خودمم توش موندم .یعنی عشق می سازت یا می بازت....... چراغ هارو خاموش می کنم که اتاقم هم مثل دلم تاریک بشه......این بود حال و هوای یک روز بی خاطره
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
دفترچه ی کهنه ی من طاقت رفتنت نداشت
بغض گلمو پاره کرد، صدای تازه ای نداشت دفترچه ی کهنه ی من برگه ی تازه ای نداشت درسته که دلش شکست ولی بازم گله نداشت دفترچه ی کهنه طاقت دوریتو نداشت رفتو یه گوشه ای نشست طاقت دیدن رو نداشت دفترچه ی کهنه من قلب تپنده ای نداشت برگ خودش رو پاره کرد ، جای قدم های تو کاشت دفترچه ی کهنه من تصویری از شکل تو بود خط خطی های دست من به یاد چشمانه تو بود دفترچه ی کهنه من نقش قشنگ کوچه بود صدای مهربون عشق میون سیمای تو بود دفترچه ی کهنه من قطر ه ی اشکای تو بود چکیدو خاطراتمو با خودش تا آخر دنیا کشوند
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
دستت را از روی قلبم بردار.بگذار بار دگر خون در رگهایم شریان داشته باشد.دلم برای دیدن خوابی راحت تنگ شده.صداهای اشنا برایم ازار دهنده شده.به زیبایی حس مردن را لمس می کنم.خرد شدن استخوانم را می فهمم ولی زبانم باز کم کاری می کند.ان نزدیکان گرگ نشان همیشه تورا طعمه ببینند تو را هم گرگ می کنند.صدای قلبم ضعیفتر از صدای موج دریا در وسط بیابان شده.دلم می خواد تنهای تنها در گوشه ای از این دنیا زندگی کنم .می خواهم این بار اشنایانی پیدا کنم که دوستم نداشته باشند فقط مرا بفهمند همین.
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
سخت در چنگال عشق تو افتادم..... انچنان که گویی عقابی مرا در چنگالش به لانه اش می برد.......... سخت است در این زندان به فکر تو نبودن.... سخت است در زندان تو نبودن.... برای کسی که سالهاست در اسارت تو بوده کاری بسی سخت است که در بیرون این زندان زندگی کند........نمی دانم چگونه در این زندان نقش رهایی را بر سر در این سلول های باربک نقاشی کنم.......کاش می دانستی که در گوشه قلبت کسی جان می دهد......چشمان زندانی همیشه به شیشه ای است که سیمای معصوم تورا در ان طرف ان حصار مرگ افرین با چشم دل ببیند........ نازنینم من در اسارت بند تو هستم بی صبرانه در انتظار دیدن روی همچون مهتابت......... چشم انتظارم مگذار نفس های اخر است.......
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : ali
![]() ![]() |